عشقمعشقم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

امیرحسین جونم

تولد دایی+خرید +تشکر از یه دوست صمیمی و دوست داشتنی من

امروز تولد دایی جون بود اما به خاطر درس و دانشگاه نشد که پیشمون باشه و واسش یه جشن بگیریم اما هم بهش زنگ زدیم هم دیدیمش و باهاش حرف زدیم اگه نت نبود خیلی دل تنگش میشدیم اما حالا هروقت بخوای میایم و میبینیمش و باهاش حرف میزنیم انشالله این ترمت بزودی تمام میشه و میای و واست جشن میگیریم داداش عزیزم تولدت  مبارک میدونی که چقدر دوستت دارم   تمام دارایی من قلبی است که در سینه دارم و برای تو می تپد آن را به تو تقدیم میکنم تولدت مبارک عزیزم     امروز با مامانی رفتیم خرید شاید از اول آذر بری مهدکودک منم برات این قمقمه ی اب و لیوان و .. خریدم مبارکت باشه عزیزدلم ام...
26 آبان 1392

عکسهای جا مانده

   عیدسال 1392 پس کی سال تحویل میشه (اخم کردنت منو کشته) فدای این اخمت بشم من آخیش سال تحویل شد کیکم خوردم دیگه یکم بشینم   صبح یه روز سرد زمستانی خونه خاله(خاله ی من) لپاتو بخورم شیرینم ...
16 آبان 1392

یه معذرت خواهی کوچولو

سلام پسر گلم من این وبلاگو به سفارش داییت برای ثبت خاطراتت ساختم عزیرم ولی چون این وبلاگو تو سن  21 ماهگیت ساختم و بیشتر عکسای 1 روزت تا 1 سالگیت تو دی وی دی بودن نتونستم همون موقع تو وبلاگ بذارم  ولی امشب تو زود خوابیدی بهترین فرصتی بود که عکساتو بذارم نفس مامان   این عکس 2روزگیت وای عکسارو نگاه میکنم یاده21  ماه پیش می افتم که چه زود گذشت عزیزم مامان خیلی دوست داره     تو این عکس 15 روزه بودی عسلم     اینجا رفته بودی تو فکرا مامانی به چی تمرکز کردی عزیزم       وای چه خوابه نازی عزیزم       &...
5 آبان 1392

یه روز خوب

امروز  ناهار رفتیم خونه خاله جون(خاله ی من) عزیزم تو خیلی دوست داری بری خونشون وقتی هم میفهمی میخوایم بریم کلی ذوق میکنی فدات شم امروز پسر خوبی بودی و زیاد اذیتم نکردی آقا بودی به خدا خاله داشت ماهی سرخ میکرد تو هم که خیلی ماهی دوست داری تو حیاط مشغول بازی شدی تا خاله ماهی سرخ کنه و تو بخوری منم از فرصت استفاده کردم و عکس گرفتم که چندتا شو میذارم بقیه رو چاپ میکنم برای آلبومت نفس مامان این دمپایی صورتیم خاله واست خریده که هروقت بری خونشون بتونی راحت تو حیاط بدو بدو کنی و توپ بازی کنی وآب بازی کنی خیلی پسر گلی هستی نشسته بودی تا غذاتو بیارم بخوری عشقم اینجا دیگه خسته شدی و می خواستی بیایی پایین پسرم ع...
3 آبان 1392

شاهکار مامان

پسر گلم عزیزم مینویسم که وقتی بزرگ شدی و خوندی بدونی چقدر شیطون و فوضول بودی چند وقتیه موهات خیلی بلند شده و اصلا قبول نمیکردی که برات کوتاه کنیم آرایشگاه میبردیمت و چون نمینشستی و همش جیغ و گریه میکردی برمیگشتیم خونه چند بارم بابایی میخواست کوتاه کنه اما اجازه نمیدادی خلاصه امروز تصمیم گرفتم خودم موهاتو کوتاه کنم با اینکه اصلا تجربه ای تو کوتاه کردن مو نداشتم تو حمام و آب بازی و خیلی دوست داری منم بردمت حمام که همونجا هم موهاتو کوتاه کردم اصلا گریه نکردی اما خیلی تکون میخوردی منم زیاد نتونستم کوتاه کنم اما خوب یه کوچولو کوتاه کردم و مثل همیشه آب بازیتو کردی و خوشحال اومدی لباس پوشیدی و ماه شدی نفسم این عکسا واسه چند روز پیشن که...
1 آبان 1392
1